مانيماني، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره
ترمه و ترانهترمه و ترانه، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

من و بابا و ماني

تولد زنبوری

هفته 38 ......

سلام ماني جون ...... الان تو هفته 38 هستم واسه ديدنت لحظه شماري مي كنم . خيلي استرس دارم ....... قراره تا آخر اين هفته يعني 2 تير برم اداره بدش ديگه برم مرخصي .... امروز توي كلاس نقاشي همه بچه ها و ماماناشون واسه سلامتيت دعا كردن ...... هفته ديگه قراره كه كلاس رو بسپارم به بچه ها ....... عزيزم خيلي استرس دارم و خيلي مي ترسم .... آخه مامانيت از آمپول و دكتر و بيمارستان خيلي مي ترسه .... بابايي گفته كه خودش آنژوكتم رو وصل مي كنه .... و منو مي بره بيمارستان و همش كنارمه البته فكر كنم بابايي اون روز شيفت باشه .... ولي دو تا از همكاراش تو همون اتاق عمل تو بخش بيهوشي كار مي كنن ...... واسم دعا كن عزيزم .... مي بوسمت .... خدا كنه ا...
31 خرداد 1390

روز بابايي مبارك .....

سلام ماني جون من ..... فردا روز پدر ..... ماني جون مي دونم تو هم دوست داري به بابايي تبريك بگي ..... اين كه كاري نداره من از طرف تو به بابايي تبريك مي گم .... امسال اولين سالي كه ناصر جوني حس پدر بودن رو هم مي چشه .... بابا ناصر ... باباناصر ..... روزت مبارك .... اين روز رو به تو ماني قشنگم هم تبريك مي گم ..... ناصر جون من مخصوص روز مرد و روز پدر رو بهت تبريك مي گم عزيزم ..... اميدوارم سال هاي سال سايه ات بالاي سر من و ماني جون باشه و هميشه سالم و تندرست باشي .... بازم روزت مبارك عزيزم ...... بابا ناصر و بابا بزرگ هاي مهربون روزتون مبارك ....... ...
25 خرداد 1390

كادو هاي جديد ماني جون ...

سلام ماني من .... اينم كادوهاي جديدت عزيزم ..... اين لباس خوشگل از طرف خانم زارع همكار ماماني ..... ( سوغاتي از مشهد ) اينم يه بلوز و شلوار خوشگل از طرف خانم حسيني همكار ماماني ( سوغاتي از شيراز ) اينم از طرف خاله مهري مهربون ........  اينم از طرف خاله منا ............. ( نمايشگاه كتاب تهران 90 ) اينم از طرف خانم بخشی عزیز و دوست داشتنی و مهربون ............. اينم از طرف مامان خانم میرشفیعی - همکار مامان ..... اينم از طرف دختر خاله سوفیا ی عزیز ............. ( تقویم ٩٠  ) الهي قربونش برم .....   ...
24 خرداد 1390

ادامه سيسموني ها .....جديد

سلام ماني من ......... ماماني و بابايي واست چيزاي خوشگل جديد خريدن ، نمي دوني من و بابايي كلي خودمون ذوق زده مي شيم از چيزاي كه واست مي خريم عزيزم ......  مباركه ............... اين رو تختي ماني عزيزم ...... اميدوارم خوشت بياد ........ اينم پتوي قشنگه ماني خوشگل من ...... اينم يه دست لباس خوشگل به سليقه بابايي .............. اينم تخته وايت برد ماني ........... اينم كتاب كه از شهر كتاب بابايي واست انتخاب كرده عزيزم ..... اينم آلبوم عكس هاي ماني كوچولو ...... تا عكس هاي قشنگتو بذارم توش ...... اينم ساعت و ظرف غذاي ماني من ...... مباركه ..... مباركه عزيزم ..... اينم کلاه های قشنگ ماني من ....
24 خرداد 1390

هفته 36 .....

ماني عزيزم ... ديگه اين روزا روزهاي هستن كه داريم به ديدار تو گلمون نزديك مي شيم ..... اميدوارم بدون هيچ مشكلي پا به اين دنيا بذاري ........ دوست دارم ....... واسم دعا كن ...... ...
19 خرداد 1390

سلام گلم ...

ماني من سلام .... اين روزا حال ماماني اصلاً خوب نيست ..... يعني يه موقع خوبه يه موقع بد .... ديروز پيش دكتر بوديم من و بابايي .... خدا رو شكر تو خوبي و دكتر گفت هم فشارم خوبه هم وزنم ..... البته اينو هم بگم من خيلي چاق شدم .... حالا بعداً عكسامو مي بيني خودت قضاوت مي كني عزيزم .... ديشب خيلي كمر درد داشتم .... اصلاً نمي شه خوابيد چون خيلي به شكمم فشار مي ياد .... روزهاي سختيه عزيزم .... اما با فكر تو قابل تحمل و گذراست .... ديشب دندون آخريم هم يه خورده شكست و درد مي كرد .... عزيزم من و بابايي دوست داريم ......... مي بوسمت ..... ...
19 خرداد 1390

امام زاده عبدا.... آمل -

سلام مانی ...... مانی جون از پنجشنبه که اداره تعطیل شد 3 روزه که تعطیله بابایی جمعه رو شیفت بود و این دور روز با هم هستیم ..... دیروز رفتیم امام زاده عبدا.... آمل همراه دایی گلی ، مادرجون ، خاله محترم و پسرخاله سعید و دختر خوشگلش ساقی و دایی و دختردایی نازت سارا کوچولو همه و همه یه 20 نفری می شدیم ..... موقع برگشت هم رفتیم پارک طلایی آمل .... اونجا هم من و هم بابایی و همه و همه واسه سلامتیت دعا کردیم و آرزو کردیم که سالم تندرست و به راحتی پا به این دنیا بذاری عزیزم .... خوب بود ولی این دو سه ساعت راه به مامانی خیلی خیلی فشار  اومد و دیشب خیلی درد کشیدم همش احساس می کردم به تو هم خیلی فشار اومد ..... بابایی دوست داشت ا...
15 خرداد 1390

امروز سالگرد عقدمون ....

سلام مانی جون ...... امروز سالگرد عقد من و بابایی .... عزیزم من و بابایی خیلی خوشحالیم که امسال تو هم ما رو همراهی می کنی .... امیدواریم که سال دیگه هر سه تایی با هم این روز رو جشن بگیریم .... فدات شم ...... امشب خونه مامان بزرگ همه جمع می شیم تا این روز رو جشن بگیریم .........       ...
7 خرداد 1390

اين روزا سخت مي گذره ....

سلام ماني جون من ..... اين شب ها خيلي سخت مي گذره ، هفته 34 هم تموم شد .... اما هنوز تهوع ولم نكرده ..... از دو روز پيش تا حالا كه دندون درد هم گرفتم ..... تازه درد كمر و بي خوابي هاي شب هم كه روش .... صبح ها كه ميآم اداره ديگه ساعت 10 به بعد چشام پر خواب مي شه ..... دوران سختيه ... اميدوارم زودتر تمام بشه ..... خيلي سخته ...... خدا كنه زودتر تير بياد و تو هم به دنيا بياي عزيزم ..... ...
7 خرداد 1390